پاییز سال پیش رو یادته ؟ همین موقع ها بود که اشنا شدیم بهت گفتم فصل قشنگیه گفتی هم قشنگه هم ناراحت کننده برگهایی که جون داشتن حالا زرد شدن و میریزن و ما لگدشون می کنیم ..... گفتم چرا قشنگه ؟ گفتی چون با تو آشنا شدم و قدم میزنیم .... خوشحال شدم از شنیدن این حرف و خوشحال شدم به فکر برگ ها هستی .... احساس امنیت کردم ... امسال پاییز من بدون تو من مثل برگ روی زمین و تو دست توو دست یک نفر من و برگارو لگد کردی ...شنیدن حرفهای قشنگ یک امنیت لحظه ایست .... پاییز همیشه نزدیکه و ما مثل یک برگیم
انتخاب
تعداد بازديد : 39
انتخابم این بود ! انتخاب بوی جهنم می داد
انتخابی که به بنبست ...شاید!
فرصت خوب من از دست ! افتاد ...
انتخابی با شک ! دختری آن طرف شهر شکست ..
ذهن من مسموم است ...
آسمان بال و پر من را بست !
انتخاب با تردید ! زندگی با وحشت ! من یه دنیا دردم !
ذهن من مغشوش است ...
من خودم می دانم ! تو نگو نامردم ...
شهر من آرام باش ... من خودم راهیه راهی شده ام رو به درک
خاک تو با شرف است ! بی شرفم ...
من عمیق است زخمم ! تو بپاش باز نمک !
کنده ام گورم را ... انتخابم خود مرگ است خودم می دانم
انتخابی که بنبست ... حتما
لحظه ی مرگ فقط نام تورا می خوانم ...
به یک خانم آشنا به آقا نیازمندیم.
تعداد بازديد : 25
به یک خانم آشنا به آقا نیازمندیم.
به یک خانم تمام وقت نیازمندیم.
یا دوخانم نیمه وقت.
یا یه دختر دم بخت.
سلام به رویای شبانه
تعداد بازديد : 22
«هر کس تو این دنیا، یکی رو داره که نداره ومنم رویای شبانه مو ندارم»
برای همه مان، یک روزهایی هستند که می نشینیم کنج اتاق و همانطور که دست هایمان یخ کرده می گویم: دیگر نمی شود ادامه داد.
برای همه مان
روزهایی هستند که خودمان را روی مبل پرت کنیم و بگوییم از این بدتر نمی شود..
روزهایی که خیال میکنیم،دیگر هیچ وقت شاد و خوشبخت نخواهیم بود..
روزهایی که قید خودمان را می زنیم.. فکر میکنیم تاریخ مصرفمان گذشته و خودمان را جایی میان روزمرگی ها دور می اندازیم.. اما خیلی زود
دوره ی ِ روزهای " دیگر از این بدتر نمی شود" ها
و شب هایِ " دیگر نمی توانم "هایمان می گذرد.
یاد میگیریم که چگونه با روزهای بد تا کنیم و از آنها بگذریم...
«یاد میگیریم که روزهای بد می مانند»
نه تمام می شوند و نه کوله بارشان را از زندگی آدم جمع میکنند
«این ما هستیم که باید، از بین آن شلوغی ها مسیرمان را ادامه دهیم»
روزهای بد می مانند و
این ما هستیم که باید برویم!
برای همه مان
روزهایی هستند
که باید در ابتدایشان تابلویی نصب کرد و روی آن نوشت:
خطر! روزهای بد، مشغول ِ کارند.
این ماییم که باید از چراغ قرمز های وقت گیر بگذریم!
از اندوه هایی که به زندگیمان فرمان ایست می دهند ..
یاد میگیریم که روزهای بد
دست انداز های بدموقعی هستند
که باید سرعت را پایین آورد و از آنها رد شد!
اول مهر
تعداد بازديد : 46
سلام
امروز من بعد از شانزده سال؛ ديگه اول مهر نمی رم سر کلاس
ديگه روز اولی برای سال تحصيلی ندارم
دلم يه دفه گرفت....... يعنی به همين زودی
هنوزم يادمه روز اول... کلاس اول... ميز سوم ... نفر آخر
هنوزم يادمه خانوم معلم يه روز به خاطر دير اومدن منو واستوند بغل ديوار
نه هنوزم بايد ادامه بدم....
برام دعا کنين... از ته دلتون ... قربون اون دلتون برم