نو شدن سال ، بازیِ عقربه و ثانیه است ..
برای به آخر رسیدن عمر من ..
نقش سیگار هم در این بازی پر رنگ است ،
سیگار میکشم و به سال جدید لبخند میزنم ،
یک سال دیگر هم گذشت ودر سال جدید هستیم اما هنوز بازی ادامه دارد !
نو شدن سال ، بازیِ عقربه و ثانیه است ..
برای به آخر رسیدن عمر من ..
نقش سیگار هم در این بازی پر رنگ است ،
سیگار میکشم و به سال جدید لبخند میزنم ،
یک سال دیگر هم گذشت ودر سال جدید هستیم اما هنوز بازی ادامه دارد !
یک نیایش نوروزی
پیشاپیش سال جدید را به دوستان مجازی گرامی تبریک عرض می کنم.
با آرزوی سالی بهتر همراه با شادی و امید و آسایش برای یکایک شما عزیزان
مرد ها عاقل اند
مرد ها سیگار نمی کشند
دل ندارند، به کسی دل نمی بندند ...
مرد ها عاشق نمی شوند ...
مرد ها سبزی پاک می کنند و ظرف می شویند ... موهای سیاه بلندی که از پشت گوش رد شوند بنشینند روی شانه ... نه مرد ها این ها را دوست ندارند ...
مرد ها محال ست به خود کشی فکر کنند ...
مرد ها دیوانه و مغرور نیستند ...
حتی احمق هم ... نیستند ... مرد ها را نمیشناسی، استخوان وفا را که پرت کنی جلویشان، بی وفایی می کنند، مرد ها هم شبیه سگ ها ...
مرد ها قدر نشناسند ...
راستی حواست را جمع کن ...
به مردی نگویی دوستت دارم ... مرد ها از این جمله خیلی بدشان می آید ... مرد ها آه نمی کشند ...
حسادت نمی کنند ...
مرد ها ...
مرد ها میدانستی از قرمه سبزی خوششان نمی آید؟!
مرد ها ته کلاس نمی نشینند ...
چشم های سیاه را دوست ندارند ...
یک وقت مرد ها را در آغوش نکشی ...
اصلا دوست ندارند ... مرد ها از بوسیدن نفرت دارند ...
مرد ها شب ها زود می خوابند ...
مرد ها خیال پردازی نمی کنند ...
مرد ها تحمل دوری را دارند ...
مرد ها زود فراموش می کنند ...
دلتنگ نمی شوند ...
مرد ها خسته نیستند...
مرد ها نمی دانند چه مرگشان است ... این ها که تازه
نیست ...
حتی شنیده ام مرد ها که گریه هم نمی كنند
یک شیشه الکل و / با قرص می خورم
با دوغ خونه گی / مستی مو می برم
اینجا بدون من / خوابم نمی بره
اینجا بدون من / زمان نمیگذره
اینجا بدون من / خورشید نمی تابه
جز من رو تختمون / هیچکی نمیخوابه
اینجا بدون من / دنیام خالیه
آرامش خونه / بی من خیالیه
اینجا بدون من / دنیا مرخصه
من گوشه گیر شدم / مرگم مشخصه
اینجا بدون من / از قبر بدتره
پس لعنتی چرا / زمان نمی گذره
اینجا بدون من / روزام تاریکه
حس میکنم مرگم / هر لحظه نزدیکه
یک شیشه الکل و / با قرص می خورم
با دوغ خونه گی / مستیمو می برم
سالِ پیش این روزا
تو کنارم بودی
وقتی دیر می کردم
نگرانم بودی
سال پیش این موقع
هردوخوشبخت بودیم
زندگی دلچسب بود
دشمنِ غم بودی
خیلی دوست داشتم
نمیذاشتم هیچکسی حتی یه بار/ به تو بد نگا کنه
انقد عاشقت بودم /نمیذاشتم هیچکسی/اسمِ کوچیکِ تورو...صدا کنه
آتیش تند عشقمون روشن
هر روز با خاطره ای تازه
من مطمعنم عشق بین ما
از ما دوتا اسطوره می سازه
بوی بهشت میدی
زیبا مثه خورشید
با رقص موهات
بادبا عشق می خندید
موهاتو وا کردی
دنیا تنش لرزید
دریای بی موجی
آرامشت زیباست
لبخند تو مثل
تصویر یک رویاست
انقدر زیبایی
محو تماشاتم
لبخند بزن وقتی
من غرق چشماتم
منو تهدید نکن
من خودم تهدیدم
من تا امروز فقط
از یه سوسک ترسیدم
تو که مغزت چیزته
روحیت چیز تره
مغز من کوچیکه
ولی خب تیز تره
توی تک تک ترانه های من
رد پای عشقه تو مشخصه
زندگیم کنار تو جذابه
زندگیم بدون تو مرخصه
من از بارون نمی ترسم ! تو هستی
تویِ آغوشِ تو آروم میشم
بیا گم شیم تو دنیایی که رویاس
توی چشمای تو معصوم می شم
دلم میخواد
فقط با تو بخندم
دلم میخواد
فقط با من بخندی
چشامو رو همه دنیا ببندم
دعا کردم که فردا رو ببینم
که شاید ! شک و تردیدم بمیره
دعا کردم کنار هم بمونیم
دعا کن تا دعای من بگیره
تو رفتی
دنیا
ازم
کم شد
تو نیستی
حال و
هوام
خوب نیست
هر روز
تکراره
غم و گریه س
این
زندگی
اصلا
مطلوب نیست
غمُ دور کن از خودت...از غمت ميميرم
هر مسيري که بري....پشتِ تو راه ميرم
توو غم و شاديهات...روي من حساب کن
هرجاکه اسمِ منه......منو انتخاب کن
درود عزیزای دلم
روز پنجشنبه تون بخیر و خوشی
زندگی درست مثل نقاشی کردن است؛
خطوط را با امید بکشید
اشتباهات را با آرامش پاک کنید
قلم مو را در صبر غوطه ور کنید
و با عشق رنگ بزنید...
شب جمعتون سرشار از انرژی و اتفاق های خوب
عاشقتونم.مراقب دلای مهربونتون باشید♥
هوا
صد در صد
آلوده ست
زمینم
دیگه
محکم
نیست
خدا !
می گن رویِ
ابراست
ولی !
من
هرچی گشتم
نیست !!
من از وقتی
چشام باز شد
اذون ! (ازون)
خوندن درِ
گوووشم
جهان
یه آزمایش گاهه !
منم
در نقش یه
موووشم !
وقتی عکس این کودک افغانی رو دیدم واقعا بغض کردم
مرگ به من نزدیک است
سکوت می کنم
قهوه می خورم و نگاه میکنم به ته فنجان قهوه
زندگی چقدر تلخ است
مرگ به من نزدیک است
هربار می خوابم به بیدار نشدنم فکر می کنم
سالهاست می خوابم و بیدار می شوم
و هرروز فکر می کنم مرگ به من نزدیک است
یکی بیاد خفم کنه خواهشا
زندگی داره منو دار میزنه
خدا داره تو این روزای وحشی
گوشتامو از استخونام میکنه
موسیقی
قدرت آفرینش دارد
قدرت رویاندن جوانه ها را
سلول های ما حرف می زنند
به زبان ما نه
با ما نه
با نت ها و سکوت ها
و بیچاره ها لال می مانند تمام عمر
اگر به موسیقی
زبان باز نکرده باشند هرگز
قلمرو موسیقی
قلب است
جایی که تو راه می روی
همه آهنگ ها
از موهای تو
به آسمان می رسد،
بخند.
خاکستر
شبا كه ما بيداريم ، آقا پليسه ميخوابه
محکومم به حبس ابد درون خودم
شعرهایم را برای تو می نویسم
برای تو که نیستی
دنیارا سیاه می بینم
آنقدر سیاه که خودم را درون آیینه نمی بینم
من زنده هستم تا زندگی من را بکند
خسته ام آنقدر خسته که خسته از من خسته می شود
آغوشم هنوز بوی عطر تو را می دهد
تو دیگر نمی آیی و من می ترسم حمام بروم که مبادا
عطر تو از آغوشم بپرد
محکومم به تنهایی
به خودم
به خودزنی درون خاطره ها
شکستم
ولی تیکه هام رو زمینه
درست وقتی رفت
گریه کردم
نذاشتم
نخواستم که اشکای من رو ببینه
نخواستم بمونه
نگاش سمت من نیست
نه!خواستم بمونه
نخواست که بمونه
نخواستم بفهمه
نه!خواستم بفهمه
نخواست که بفهمه
ش ک س ت م
م
م....
انتظار برای من یعنی کما یعنی برو یا که بیا ؟!
اما نمی دونم کجا !
باشه میرم فقط بهم بگو چرا ؟!
یه بادکنک توو آسمون انتظار برای من تلخه بدون
خواهشا نگاه بکن به آسمون حتی اگه یه روز برم
توو کهکشون
خواهشا شعرامو دسته کم بخون
انتظار خیلی بده سخته بخوام حرف نزنم
فکرشو بکن یه روز برف بیادو به سمت تو برف نزنم
انتظار تلخه برام ! مثل یه سرباز شدم
که باید !
موهامو از ته بزنم
نمی تونم تورو از وجود و ریشه م بکنم
انتظار برای من یعنی کما یعنی یه امپول هوا یعنی دلم می خواد برم پیش خدا تو هم ازم نپرس چرا من دارم می رم خدا...
شب جمعه یا شب شنبه
چه فرقی میکنه !!
شبی که تو در آغوشم باشی
فردای آن
روز را تعطیل میکنم .
منو آرش ایزدفر،علی تاجیک خانه ی عباسیان کاشان
«یکی» گفت : برنامت واسه شب یلدا چیه؟
«اون یکی» گفت :با فامیل دور هم جمع میشیم،
ببینیم میتونیم واسه بحران سوریه راه حل پیدا کنیم
در آستانه شب یلدا؛
انار و هندوانه و آجیل و پفک و فال؛
ذکر عوام شده : فال میگیرم فالِ پشه / میخواد بشه،میخواد نشه.
پس جرا ذکر ما نشود؟
با نیت "معشوقه" فال حافظ گرفتم و این اومد:
هر کسی پنج روز نوبت اوست
حساب کردم سالی شد هفتاد و سه نفر.
ای وای... ای وای...
گناه نه ...
چاره ای نبود ؛
طعم سیب می داد لبهایت
طاق زدم بهشت را ، با آغوشت ...
گنجیشکه در حالی که از سرما و گشنگی میلرزید رفت سراغ مورچهها و گفت مورچهها از اون گندمهایی که تابستون ذخیره کردین به من هم میدین؟ مورچهها گفتن وقتی جیکجیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟ گنجیشکه گفت خفه شین بابا… مثلا خواستیم متمدن باشیم! یک دقیقه بعد با شکمی پر از مورچه دوباره زد زیر آواز!
تمام نت ها عاجز خواهند ماند
و موسیقی بی کلام !
آنگاه که در بغض فروخورده ات
سکوت می رقصد …
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ و ساز و موسیقی می چکد برای تو....
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را....
. دلم لک زده بود....برای بودن و حرف های خودمانی...
چه خوب که، هستید و سالمید ....
اتفاقات خوبی در راه است ...
نیما علامه-محمدرضا رامزی-پویا سالکی-علیرضا جعفری(بعد از اجرای کنسرت بزرگ جشن شعبانیه) جای همه دوستان عزیز خالی
ایران باستان و فرهنگ ایرانی، سراسر جشن و سرور و شادمانی بوده است، نیاکان ما به بهانه های گوناگونی به پایکوبی و رقص و آواز می پرداختند و روزهای بسیاری را در طولِ سال، به منظور جشن گرفتن و دور هم جمع شدن، برگزیده بودند.
از آن همه زیبایی و شادمانی برای ما فقط چند روز انگشت شمار باقی مانده که از آن ها می توان به نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، جشن چهارشنبه سوری و شب یلدا اشاره نمود. سایر روزهای شادمانی ما شوربختانه به دست فراموشی سپرده شده و یا به دلیل تهاجم فرهنگی بسیار، از حمله اعراب گرفته تا مغولان و تُرکان خونخوار، از میان رفته است.
حال پاسداشت و نگاهداری از این آیین بر جای مانده از نیاکان مان، یک وظیفه ملی است که تمامی ایرانیان در برابر این مهم مسئول می باشند. ما وظیفه داریم که این فرهنگ زیبا و دوست داشتنی را به نسل های پس از خود منتقل نموده و ریشه های فرهنگی خود را حفظ نماییم.
- شب یلدا، یک بهانه برای عشق ورزیدن:
شب یلدا یعنی بلند ترین شب سال، برابر با شب پایان سی ام آذر و شب اول زمستان، نزدیک است. این شب در تاریخ مسیحی با شب ۲۱ دسامبر، برابر می شود.
یلدا یکی از زیباترین جشن های ملی و شادی بخش ایرانی است، جشنی که آوازه اش به گوش جهانیان رسیده و هزاران سال پیش، از ایران ما، به روم باستان و اروپا نیز صادر شده است و گوشه هایی از این آیین زیبا، در مراسم کریسمس و جشن زادروز مسیح قابل لمس و مشاهده است. یلدا سبب گرمی خانواده و بهبود روابط میان دوستان و آشنایان و یادی از گذشته ها و خاطرات زیبا می گردد.
یلدا مایه نشاط و سبب خرسندی تمامی ایران می شود چرا که همگان دور هم جمع شده و شب را با مسرت و دلخوشی به صبح می رسانند. یلدا به غم ها و تلخی ها پایانی شیرین داده و به اعضای یک خانواده، یک فرصت دوباره برای بهتر کنار هم بودن و درک کردن یکدیگر را می دهد.
یلدا، جشن عشق و مهرورزی است، در شب یلدا از بزرگان و مشاهیر ایران زمین یاد می گردد، ، همه می خواهند از بابک و کوروش و آرش بشنوند. بزرگ فامیل، قصه هایی از شاهنامه می گوید و سری هم به حضرت حافظ و غزلیات دلنشین شان می زنند.
یلدا شب تمدید پیمان های دوستی و انسان دوستی است، یلدا که می آید، همه عاشق یکدیگر می شوند، گویی که رازی نهان در پس این آیین و فرهنگ هفت هزار ساله، چون سحری دل فریب وجود دارد که در آن شب همه لبخند می زنند و می رقصند و فارغ از غم های دنیا، تلاش می کنند تا مراسم به زیبایی هر چه تمام تر به پایان برسد.
راستی شب یلدا که از راه می رسد، فکری نیز به حال کودکان کار کنیم، بیایید آن ها را نیز در جشن یلدای خود شریک کنیم، مگر چه می شود که آن ها نیز یک شب خوشحال و خندان باشند؟ کودکان بی سرپناه و درمانده را، دریابیم و در آغوش شان بکشیم و به آنان محبت کنیم، نه فقط در شب یلدا بلکه در تمامی روزها و ماه های سال، یلدا یک بهانه برای ایجاد روابط دوستانه و انسانی با دیگران است.
یلدا می آید و هنوز خیلی ها، هر لحظه از زندگی شان با سختی و تلخی می گذرد و مدام چشم های شان گریان است، بیایید برای یک شب هم که شده، همه در کنار یکدیگر، تلاش کنیم تا دیگران را شاد کنیم، هر کس که گمان می کنیم غمی دارد را، به شادی و نشاط دعوت کنید و دست نیازمندان را بگیریم. بیایید طوری یلدا را بگذارنیم که وقتی رفت، تا آمدن سال دیگرش، خاطرات خوشی که برای دیگران و به خصوص تهی دستان ساخته ایم را، هر لحظه همراه داشته باشیم.
آن لطف وتغییر حالتی که بیهوده در عشق و سفر می جوییم، موسیقی به ما می دهد.مارسل پروست
موسیقی ،صدای خداست.ابن سینا
تنها دلیل من برای اثبات وجود خداوند، موسیقی بود ....!ونه گات
صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد
.
گونه ام را بوسید
نم نم
از گوشه چشمم نشست
.
باز هم خاطراتم زنده شد
.
"من و تو به یاد ان برف
یا شاید
به یاد تو ،من و ان برف"
.
فرقی نمی کند
چه در کنارم باشی
چه در کنارش باشی
زیر برف
بی اغوش
یاد تو
ان کلبه گرم
مرا سرما برد !
گفت كه دختر خورشيدم و
بيزار از خورشيد
گوش هايش را بوسيدم
و چقدر موهايش
بوي خورشيد مي داد
گفت كه دختر ابرم و
در آرزوي ابر
مژه هايش را بوسيدم
و چقدر چشمانش
در پس ابر پنهان بود
گفت كه دختر بارانم و
چشم به راه باران
اشك هايش را بوسيدم
و چقدر لب هايش
شادابي باران داشت
+++
گفت كه دختر برفم و
سرد همچون برف
سينه اش را بوسيدم
و چقدر اندامش
همچون پناهگاهي از برف
سپيد و گرم بود
گفت: نه!
گفتم كه به افتخار برف!
و در او محو شدم.
دوربین
جاده
من...
می آیم تا به تو برسم
حتما جایی باید باشی
پشت یک احساس...
کنار یک کوه دلتنگی
یا دریایی که تو را در
جزر و مد دوست داشتنش غرق کرده...
من و تو...
یک عکس دونفره به این دنیا بدهکاریم...
حاضری؟؟؟
تو آموزش غواصي حرفه اي مهمترين مطلب اينه كه
طرف بفهمه وقتي تو عمق هاي زياد عروس دريايي رو ديد
نبايد وايسه نگاش كنه و بايد بياد بالا
همين مطلب ساده بيشترين علت مرگ غواص هاست
ميگن تو عمق هاي خيلي خيلي زياد يه هو اون مياد سراغت
عروس دريایي
ميگن اينقدر دور و برت مي رقصه كه يادت ميره كجايي
ميگن زيبايي اونطوريه كه انگار تو دوربينا نشون داده نميشه
ميگن هر چقدر هم كه برات گفته باشن انگار نه انگار
بازم برات
زيباست و اينقدر محو زيباييش ميشي كه يادت ميره كپسول داري
اگه غواصه ديگه خيلي عقلش كار كنه و يه طوري دل بكنه
اينقدر عمق زياده كه طرف تا بياد بالا اكسيژن تموم ميشه
تو عميقي دختر
می ارزه مُردن
همه درو دافا در پيتن فكر مي كنن برد پيتم واسه ديدنم بيليط ميدن فقط باهاشون خنديدم كه انقده توهم ميدن
یکم وبمو خلوت کردم لینکامو می گم
ببخشید اونایی ک حذف شدن فقط اسمشون تو وبم بود نه خودشون
ناراحت نشین
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی ؟
من باشم و وی باشد و می باشد و نی !
من گه لب وی بوسم و وی گه لب من .....
من مست ز وی باشم و وی مست زمی!
؟؟
نیچه به حافظ
میخانه ای که تو برای خویش
پی افکنده ای
فراخ تر ازهر خانه ایست
جهان از سرکشیدن می ئی
که تو در اندرون آن می اندازی،
ناتوان است.
پرنده ای،که روزگاری ققنوس بود
درضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی!
توهمه ای،تو هیچی
میخانه ای،می یی
ققنوسی،کوهی و موشی،
درخود فرو می روی ابدی،
از خود می پروازی ابدی،
رخشندگی ِ همه ی ژرفاها.
و مستیِ همه ی مستانی
-تو و شراب؟
کتاب همون چیزی نیست که با دمپایی ابری و کاه قاطی می کنن و میدن گوسفندا بخورن پروار بشن؟! میگن خیلی خاصیت داره
اسمش اینه که در ایران کتاب چاپ میشه… بیشتر این کتاب ها، درسی هستند یا کمک آموزشی. تازه همین ها هم تیراژی بالای پنج هزار ندارند. بقیه کتاب ها که تیراژشان به زحمت به دو هزار می رسد… برای یک کشور هشتاد میلیون نفری با این همه مردم که ادعای باسوادی دارند این تیراژ شرم آور نیست، تهوع آور است… دست همه تان درد نکند!
امروز آمدي
پس از سال ها
درست هنگامي كه در سكوت
فرياد مي كردم
(( با تو بودن خيلي وقته كه گذشته ))
امروز آمدي
پس از سال ها
پس از قرن ها
با لبخندي بر لب.
در ميان ماشين ها
چشمانت مرا جستجو مي كرد
و من در كنارت بودم
بي آن كه بداني.
امروز غنچه ي سرخي كه بر لبانم كاشتي
بوي گل هاي شكفته مي داد
امروز اسارت نا خواسته اي
كه در آغوشت داشتم
شادي صد آزادي داشت.
امروز پس از
سال ها…قرن ها
چشمانت مرا مي ديد
و دلت براي من
مي تپيد.
روزهاي خوب
روز هاي شادمانه
روز هاي زندگي
روز هاي خوب
اگر چه شب باشند
با تو آغاز مي شوند
با تو
همان گاه كه خودت هستي
– نه آن كسي
كه من او را نمي شناسم.
روز هاي خوب
با تو آغاز مي شوند
با لبخندي كه صورتت را مي پوشاند
با چشم هايي كه از شادي مي درخشند
با دست هاي مهربانت
با شيطنت هاي پنهانت
روز هاي خوب
اگرچه شب باشند
با تو به پايان مي رسند
با بوسه هاي وداع.
دوستم داشت و
ديوانه ي لب هايم بود؛
دوستم داشت و
به گاه نفس تازه كردن
در ميان دو بوسه
در گوشم نجوا مي كرد كه:
لب هايت شيرين است.
و من،
در آرامش ميان دو بوسه
- در هزار توي خويش -
نجوا مي كردم كه:
چه تلخ است لب هايش.
به هر کجای تنت که دست میزنم
نوایی میدهد ...
یا تو خود موسیقی هستی
یا تنت یک وسیله موسیقی ...!
نا امیدی یعنی این که با چه شور و شوقی کتاب «دارالمجانین» جمالزاده را پیدا کنی و بخوانی بعد ببینی چند تا از چیزهایی را که فکر می کرده ای برای نخستین بار به ذهن خودت رسیده است و در یکی از داستان هایت به کار برده ای، او هفتاد سال پیش در داستانش آورده است. حالا من به یک دارالمجانین واقعی نیاز دارم!
سلام بر همه دوستان همراه.
برای این پست شعر زیبائی از دکتر شفیعی کدکنی که خطاب به استاد مهدی اخوان ثالث هست رو انتخاب کردم. امیدوارم که لذت ببرید.
درین شبها،
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر میترسد.
درین شبها،
که هر آیینه با تصویر بیگانهست
و پنهان میکند هر چشمهای
سرّ و سرودش را
چنین بیدار و دریا وار
توئی تنها که میخوانی.
توئی تنها که میخوانی
رثای ِ قتل ِعام و خون ِ پامال ِ تبار ِ آن شهیدان را
توئی تنها که میفهمی
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را.
بر آن شاخ بلند،
ای نغمه ساز باغ ِ بیبرگی!
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانههای خُرد ِ باغ
در خوابند
بمان تا دشتهای روشن آیینهها،
گلهای جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
ز ِ آواز تو دریابند.
تو غمگینتر سرودِ حسرت و چاووش این ایام.
تو، بارانیترین ابری
که میگرید،
به باغ مزدک و زرتشت.
تو، عصیانیترین خشمی، که میجوشد،
ز جام و ساغر خیام.
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد و
ابر از خویش میترسد،
و پنهان میکند هر چشمهای
سرّ و سرودش را،
در این آقاق ظلمانی
چنین بیدار و دریا وار
توئی تنها که میخوانی.
ایـن ســالــهـا را خــوب بـه خـاطــر بـســپـار
سـالــهـائـی کـه لـبـخــنـد، دگـرگـیــسـی کـامـلــی از غــم شــده
و مــن هـائــی کـه در تـنــهــائـی شـان غـنــی تـر شـده انـد
ایــن ســالــهـای بـا فــصـل مــشــتـرک درد را بــه خـاطــر بـســپـار
و هــیــچ نــگـو ...
وقتي دلخور ميشوي
از بي حواسي هاي من..
آيه ي تازه اي بفرست!
سلولهاي من به هدايت محتاجند
و به وحيِ نگاهت..
محتاجتر!..
بلند شو و بایست !!
کتاب را باید در دست گرفت، لمس کرد، ورق زد و حتا با خود به تختخواب برد. خواندن کتاب توی مونیتور یک سکس نیمه کاره س… البته کاچی به از هیچی!
همه میگن فردوسی، ولی چون به درد فال گرفتن نمیخوره باید دهه ها بگذره که به شکل اتفاقی یکی لای شاهنامه رو باز کنه... تازه نه برای خواندن که به امید یافتن یک اسکناس یک تومانی عهد قجر!
آدمها ترک کردن را دوست دارند ، سرشان را با افتخار بالا میگیرند و میگویند : ترک کردم (سیگار را ، نت را ، خانه را ، دوستانم را ، معشوقم را و ...)
اما هیچ کس ترک شدن را دوس ندارد، سرشان را پایین میندازند و با همهی غم وجودشان میگویند ترکم کردند ( دوستانم ، خانوادهام ، عشقم و ...)
میبینی؟ما همان آدمهاییم که ترک میکنیم اما وقتی کسی ترکمان میکند جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشد بغض گلویمان را خفه میکند
اگه دلت خواست خورشیدم باش
اگه دلت خواست مهتابم شو
شبا که خوابی آروم آروم
اگه دلت خواست بی تابم شو
اگه دلت خواست آوازم باش
اگه دلت خواست آهنگم کن
تو که نباشی ؛ خیلی تنهام
اگه دلت خواست دل تنگم کن
از من می پرسد : کدامیک از نویسندگان ایرانی خود کشی کرده اند ؟
میگویم : هدایت . غزاله علیزاده . دکتر حسن هنرمندی . اسلام کاظمیه . منصور خاکسار . سیامک پور زند و غلامحسین ساعدی
می پرسد : از جهانیان کسی را میشناسی ؟
لیست بالا بلندی از نویسندگان و شاعرانی را که به زندگی خود خاتمه داده اند در ذهن دارم . . چند تای شان را میشمارم .
ارنست همینگوی . ویر جینیا وولف . ولادیمیر مایا کوفسکی . سیلویا پلات . آیریس چانگ . دوروتی پارکر . رومن گاری . آرتور کستلر .....
می پرسد : چرا ؟
میگویم : خودکشی ؛ فریادی است علیه بیعدالتی و ابتذال و شقاوتی که آفاق تا آفاق جاری است .
خود کشی ؛ گهکاه تنها سلاح برنده ای است که برای انسان های شریف باقی میماند تا شرف خود را از دست رجاله ها نجات دهند
ایده ی این نوشته از یک مجله ی فکاهی(اسمشو یادم نیست) قبل از انقلابه که در مورد ارامنه و یهودیان بود. اون ایده رو کمی تغییر و گسترش دادم که این نوشته از دلش دراومد. امیدوارم خوشتون بیاد.
اصفهان
فروشنده: نه. ولی نارنجک خوب دارم میخوای؟
آدم باید از دوست داشتن به جاهای خوبتری برسد
به جاهای بالاتر
به یاد گرفتن و بزرگ شدن
به نمیدانم کجا ها
و اگر نتوانست ؛ پا برهنه به بیابان بزند , به کوه بزند , به باران بزند موهایش را بزند
بِکــَـند از آدمها و برود خودش را گم و گور کند
برود یک غاری پیدا کند و داخلش هزار هزار سال خودش را به مُردن بزند
چه میدانم چه بُکُند .
یا اصلا هیچ کاری نکند
یک ساعت بگیرد توی دستش و ردِ پدر سوزِ ثانیه ها را دنبال کند .
همین!
گفت بنویس میخونم
هر چی فکر کردم چی بنویسم مغزم کمک نکرد دستامم به نوشتن نرفت
نوشتن حس میخواد
من نه غمگینم الان نه خوشحال
داغونم و درگیر همین
لعنت به خودم
بهترين وسيله برای ازدیاد دشمنان، ازدياد دوستان است. (انوره دوبالزاک)
شوهر مثل يك كتاب است. به جای خریدن کتاب، مشترک کتابخانه باشید. (سونی اسمارت)
همينقدر که برای بدست آوردن آرزویی اراده کنيم، يک گام بلند در راه برآوردهنشدن آن برداشتهايم. (سی فوستر)
چه کسخلاند آنانی که هميشه لبخندی برلب دارند. (ناشناس)
هیچگاه از اشتباهاتت شرمسار نباش بلکه بر درستی آنها اصرار کن. (جاناتان سویفت)
بر بالای در علم نوشته شده است: «لطفن بلیط تهیه کنید» (ماکس پلانک)
برای پیشرفت و پیروزی سه چیز لازم است: پشتکار، پیشکار و صافکار. (لرد آدیبوری)
خدا آزادی را به کسانی میدهد که آنرا از دیگران دریغ میکنند. (وبستر)
اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای به جیب زدن پولشان نخواهید داشت. (مادر ترزا)
مردان بلندنام و با افتخار آنقدر نمیمیرند تا تقشان در آید. (تولستوی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مینواخت حرارت آتش آشوبی را
که از کــــل کــــل سکوت و حیــرت برمیخواســـت
و من نا خواستـه شعــر شدم در قاب ملودی اش...!
یـه رابــطه بـدون وحشـی بــازی کـه رابــطه نیـست
هـی بایـد مـوهاشو بکشـی ،گــازش بگیــری ،بزنــی بـا متــکا لــهش کنـی ،بلنـدش کنــی بدویــی انـقد کـه از ذوق جیــغ بزنــه
نسبم شاید،به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد!
«سهراب سپهری،صدای پای آب»
فکر کن،داری مثه آدم زندگیتو می کنی بعد یکی پیدا بشه بهت بگه آقا جان چه نشستی که جده گرانقدر شما فاحشه بوده،اونم کجا؟؟؟شهر بخارا!!!در نتیجه الان شما حروم زاده هستی.
ابن سینا در رساله فی ماهیه العشق میگوید : "عشق در حقیقت خود ، چیزی جز نیکو شمردن امر حسن ( نیک و زیبا ) و جدا ملایم نیست . بر این اساس وی معتقد است که هر یک موجودات چیزی را که ملایم و سازگار خود می یابد تحسین می کند و اگر خود فاقد آن است به سوی آن کشیده می شود . خیر خاص هر موجودی رسیدن به آن چه در حقیقت ملایم اوست یا آن چه گمان می رود که ملایم اوست ، دانسته می شود ."
ابن سینا در کتاب قانون خود تعریفی از عشق آورده است ، اما منظور عشق او در آن ، نوعی وابستگی و جذبه ی مالیخولیایی یک انسان به انسان دیگر است . بنابراین ابن سینا در این کتاب ، عشق را نوعی بیماری می داند و به راه های درمانش نیز اشاره می کند . تعریف او در این باره چنین است : " عشق نوعی بیماری مشابه مالیخولیاست که انسان خودش را بدان مبتلا می سازد، بدین طریق که نیکویی و شایستگی برخی صورت ها و شمایل بر اندیشه و فکر مسلط و غالب می شود . "
بو علی سینا در رساله ای که در باره ی عشق نوشته است ؛ آن را علت پیدایش جهان میداندو مینویسد : هر یک از ممکنات بواسطه ی جنبه ی وجودی که در اوست همیشه شایق به کمالات و مشتاق به خیرات است و بر حسب فطرت خود از بدیها گریزان است.همین اشتیاق ذاتی و ذوق فطری را که سبب بقای وجود ممکنات است عشق مینامیم.
دیدگاه بوعلی سینا راجع به عرفان با افرادی مثل مولانا تفاوت داره(ابن سینا به هیچ وجه عرفانی نبود، آثاری که درباره عرفان نوشت نیز رویکردی پدیدارشناسانه دارند، یعنی او عرفان را به عنوان یک سوژه و از خارج ، مورد بررسی قرار داد .
مسعود رضوی، مصحح رساله عشق بوعلی سینا
« ابن سینا»، یازده مرحله «عشق» را به صورت زیر تشریح میکند :
اول: دوستی ;که موانست ساده و بیآلایشی بیش نیست،
دوم: علاقه; که مرحله مهرورزیدن قلبی دو فرد به یکدیگر است،
سوم: کلف; و آن دوره تشدید محبت نسبت به معشوق است،
چهارم: عشق محسوس;که علاقه و ارادت زائد بر مقدار محبت را میرساند،
پنجم: شعف; یعنی مرحله احتراق قلب در نتیجه افزایش عشق به دلدار،
ششم: شغف؛ ازدیاد بیحد محبت است تا نفوذ در جدار دل و روان عاشق،
هفتم: جوی؛ مهر و محبت باطنی نسبت به معشوق است،
هشتم: تیم؛ مرحلهای است که عاشق از دلدار ظاهرا دوری میگزیند و در طلب معشوق خیالی که مخلوق فکر و خلجان روحی اوست، بر میآید،
نهم: تبل؛ در این مرحله از عشق، بر اثر شدت علاقه به دلدارش، ناتوان و بیمار شده و نیروی حیاتی او به کلی سقوط میکند. اشتهای بیمار به غذا یا هر نوع دلبستگی به زندگی از بین میرود و بر اثر عدم فعالیت جهاز هضم و اخلال گردش خون در رگها و نرسیدن مواد حیاتی به اعضا و اجزای بدن، به تدریج تمام نیروی او تحلیل میرود،
دهم: تدلیه; و آن مرحلهای است که عاشق بر اثر بحرانهای روحی، قوای عاقله خود را از دست میدهد
یازدهم: هیوم; که آخرین مرحله عشق است. در این دوره عاشق در معشوق فانی میشود و در عالم جز او کسی را نمیبیند و نمیجوید .
تا بد فهمی ای پیش نیامده بگویم دارم از فرهنگ به مفهوم هنر و تاریخ حرف می زنم نه آداب و رسوم. اگر چیزی به نام فرهنگ ایرانی وجود دارد باید در خون ما جاری باشد… باید با هر تکانی که می خوریم اندکی از آن نمایان شود. چنان از این فرهنگ دور افتاده ایم که انگار وظیفه داریم تاریخ را غبار زدایی کنیم و چیزی را از دل آن بیرون بکشیم و به خود و دیگران نشان بدهیم که: آری ما تاریخ داریم… ما فرهنگ داریم! چقدر هم خوشحال می شویم و برای هم به به و چه چه می کنیم. بعد اگر خیلی هنر کنیم آن را درون قابی جای می دهیم و اجازه نمی دهیم کسی آن را لمس کند. بعدش هم از آن خسته می شویم و دوباره به تاریخ می سپاریم تا گاهی دیگر دوباره یک نفر اندک زمانی آن را دستمالی کند.
عکسی در فلان مجله ی خارجی که نام ایران را در بر دارد چنان دستپاچه مان می کند که انگار گنجی یافته ایم و از خود نمی پرسیم این گنج را چه خواهیم کرد… درست مثل تازه به دوران رسیده ها که می خواهند هر چیزی را که دارند به رخ آشنایان بکشند. آیا می خواهیم ثابت کنیم تاریخی یا فرهنگی داشته ایم؟ خب می دانیم که داشته ایم ولی که چه؟ الان چه داریم؟ آیا هیچ اثری منتشر می شود؟ آیا هیچ هنرمندی چیزی خلق می کند؟ حتا اگر چنین باشد آیا آن هنرمند را به رسمیت می شناسیم؟ آیا حسادت ها اجازه می دهد نامی از او بر زبان بیاوریم و یا او را در کوزه ای- شما بخوانید قبری- به نام گمنامی دفن می کنیم تا آن زمان که دق کرد و مرد برایش یادبود برپا کنیم و به خود ببالیم که او را کشف کرده ایم تا پاسدار فرهنگ مان باشیم!
هنرمند فقط آنی نیست که همه او را می شناسیم و برایش هورا می کشیم. هنرمند می تواند آن دخترک نو رسته ای باشد که از شرم نقاشی هایش را پنهان می کند یا آن جوانکی که دارد در نیمکت گوشه ی پارک چیزی می نویسد و تو کنارش می نشینی و آن قدر لیچار بارش می کنی تا از جایش برخیزد و جا برای تو و دوستانت باز شود. هنرمند شاید همان پیرمردی است که آبگینه ی مذاب نیمی از صورتش را سوزانده است و تو حالت از دیدنش به هم می خورد. هنرمند شاید همان برادرت است که تو او را به تنبلی یا بی غیرتی متهم می کنی و نمی دانی شعرهایش از سروده های نیما زیبا تر هستند. هنرمند شاید آن معماری است که شهرکی زیبا را طراحی می کند و تو می گویی هزینه اش بیشتر از سودش است.
دیگر نمی دانم هنر چیست… دیگر نمی دانم فرهنگ چیست و تمدن را نیز. فقط می دانم چیزی باید باشد یا کسی، که روح زمان ما را در تاریخ به یادگار بگذارد تا روزی دیگر، یا شاید هزاره ای دیگر باز هم بتوان از ایران و تمدن ایرانی سخن گفت.
هرچند… به درک! چه کسی اهمیت می دهد؟! همان بهتر که هنرمند را از میان بردارید!
زمین سفت و مرطوب را به فرشی که سر پنجههای دخترک روستایی را خونین میکند ترجیح میدهم.
به من نگویید اگر او فرش نبافد گرسنه میماند، ما مسوول فقر او هستیم…
ما که او را هنرمند مینامیم و هنرش را تحسین میکنیم و چشم بر برده بودنش میبندیم!
جسم و جان دخترکان سرزمینم است که همراه قالیها به حراج گذاشته میشود.
نگویید اگر قالی نبافد نان ندارد؛ او مسوول فقر خویش نیست…
پدر و مادرش نیز مسوول نیستند.
من مسوولم و چون نمی توانم کاری بکنم از قالی ایرانی نفرت دارم.
دوست پسر از دس رفته برنمیگردد
قبل از بهم زدن خوب دقت کنید
هی با تو ام.....
چشماتو بستی اعتماد کردی ..
دنیا رو برات میارم
قولِ مردونه !!
خودا را بپرست.
زیــاد دزدی نکــــن.
بدون دلیــــــل دروغ نگو.
به همخـوابه هایت وفادار باش.
تا شک نکـردی به کسی تهمت نزن.
برای مســـائل پیش پا افتــــــاده آدم نکش.
تا وقتی که قــدرت نـــداری به کسی ظلــم نکن.
با زیر دستـــان سختگیر و با بالادستــــان مهــربان باش.
آنچه را برای خود می پسنـــدی برای دیگران مپسند و بالعکس.
تا هنگامی که اصــــــول خـــــــود را تغییر نداده یی به آنها پایبند باش.
1- ازدواج يک دستاورد بهشتی است ! رعد و برق و طوفان نيز از دستاوردهای بهشتی اند !!
2-اگر ميخواهيد همسرتان با دقت تمام به حرف های تان گوش بدهد و همه کلمات آنرا بخاطر بسپارد ؛ شب ها در خواب حرف بزنيد !!
3-ازدواج هزار دلار ؛ اما طلاق دستکم صد هزار دلار آب ميخورد .
4- زندگانی زناشويی ؛ زندگانی بغرنجی است .در نخستين سال ازدواج ؛مرد حرف ميزند و همسرش گوش ميدهد ؛ در سال دوم ؛زن حرف ميزند و شوهرش گوش ميدهد ؛ در سال سوم ؛ آنها دو تايی حرف ميزنند و همسايه ها گوش ميدهند !!
5- وقتيکه مردی در اتومبيلش را برای همسرش باز ميکند ؛ از دو حال خارج نيست : يا اتومبيلش تازه است يا همسرش !!
6- مفهوم ازدواج اين است که مرد و زن با هم يکی ميشوند ؛ اما ؛ مشکل هنگامی آغاز ميشود که آنها سعی ميکنند تصميم بگيرند کداميک شده اند .
7- قبل از ازدواج ؛ يک مرد تمام شب را بيدار خواهد ماند و در باره چيزهايی که گفته ای خواهد انديشيد ؛اما بعد از ازدواج ؛ قبل از اينکه حرف هايت تمام بشود او بخواب رفته است .
8-هر مردی خواهان آن است که همسرش زيبا ؛ فهميده ؛ صرفه جو ؛ و آشپز ماهری باشد . اما قانون اجازه ميدهد فقط يک همسر داشته باشيد .
9- عشق و ازدواج اساسا از کيفيت های شيميايی مايه ميگيرند ؛ بهمين خاطر است که خانم ها به شوهران شان همچون زباله های مسموم کننده نگاه ميکنند .
10- يک مرد ؛ قبل از ازدوج ؛ انسانی نا تمام است ؛ اما بعد از ازدواج ؛ ديگر تمام ميشود .
شعر گفتن برای زنی زیبا
اصلا سخت نیست
ترانه ساختن برای چشمانش
که میخندند
ساده ترین کار است اما ...
به زبان آوردن یک جمله
حتی یک کلمه...
برای زنی که قلبی زیبا
اما پردرد دارد
زنی که...
عشق میخواهد
و در دلش دنیایی از جنس سکوت دارد
و چشمانش ...
که بغض هزار آسمان ابری دارد
سخت ترین کارهاست
شعر او ناب ترین شعر دنیاست
خاکستر
گیسو کمونِ این تبِ برهنه
خوش عشوه وُ رعشۀ روی صحنه
فضای لختِ بینِ این فاصله
چشم به درِ اومدن فاعله
خاطرۀ سوزنی ی همیشه
فراری از چهارچوبِ هر کلیشه
رخسارۀ لطیفِ کهربایی
ای دورِ دور، عزیز قلب مایی
چکیدۀ زلال آسمونی
خوشحالیِ یه پرتقال خونی
اون خنده های پشتِ هر دلخوری
“دوسِت دارم” گفتنای کُرکُری
دلهرۀ با دیگرون پریدن
از اخمِ تو به التماس رسیدن
رخسارۀ لطیف کهربایی
باور بکن عزیز قلب مایی
هنوز تو اون عزیز قلب مایی
مدت زمانی است که ایرانیان، برای نگاشتن ایده ها و جملات مورد نظرشان در فضای مجازی و همچنین نوشتن و فرستادن پیام های کوتاه توسط تلفن های همراه شان، از الفبای لاتین استفاده می کنند و بی توجه به اینکه زبان نوشتار و مورد نظر ایشان فارسی است و رسم الخط فارسی قرن هاست که توسط ایرانیان مورد استفاده قرار می گیرد و یکی از کهن ترین و با ارزش ترین میراث اجدادی ماست، جملات مورد نظر خویش را با حروف انگلیسی می نویسند و نام عامیانه “پینگلیش” را بر روی این شیوه نگارش ناپسند نهاده اند.
دختری هستم بیست و خردهای ساله، مجرد، مونث، معلق، محدب، موظف، مفرق، مزخرف، چه کنم؟