.
.
لعنت به وقتی که
دلگیری از همه
هر کار می کنی
خوابت نمی بره
لعنت به وقتی که
چشمای تو تره
هرکار می کنم
خوابم نمی بره ....
امیرضیاء
.
.
لعنت به وقتی که
دلگیری از همه
هر کار می کنی
خوابت نمی بره
لعنت به وقتی که
چشمای تو تره
هرکار می کنم
خوابم نمی بره ....
امیرضیاء
دیدی یه شب خوابت میاد
از در و دیوار اتاق
صدا میاد !!
صدای بارونم میاد ...
صدای رعد و برق میاد ...
صدای آه و اوه یک
گربه میاد ...
دیدی چهحسخوبیه !
دلت یه نخ
سیگار می خواد
دل و به دریا میزنی
می خوای بری توی تراس
اما یهو بابات میاد ....
و ....
پ ن:آتش نشان ها عاشق هستند
عاشق آتش ....
این شعرمو تقدیم می کنم به آتش نشان های بهشتی
پ.ن2:اتفاق بسیار تلخی بود .....
کاش این اتفاق تلخ باعث شه
تا بقیه ساختمان هایی که قدیمی هستند
یا بازسازی شن یا تخریب ....
امیر ضیاء
امیر ضیاء
امیر ضیاء
امیرضیاء
انار و هندوانه و آجیل و پفک و فال؛
ذکر عوام شده : فال میگیرم فالِ پشه / میخواد بشه،میخواد نشه.
پس جرا ذکر ما نشود؟
با نیت "معشوقه" فال حافظ گرفتم و این اومد:
هر کسی پنج روز نوبت اوست
حساب کردم سالی شد هفتاد و سه نفر.
ای وای... ای وای...
من چشم گذاشتم
تو گم شدی...
مردانگی کن و پیدا شو
اینجا همه نگاهت را بلد شدهاند
و من فقط نگاهت را یادم است
از ماشینای مدل بالای توی کوچمون از صدای جیغ بچه ی همسایمون از ریش بلند و عطر مشهدیو بوی جوراب از گل های پژمرده ی توی باغچمون متنفرم
از فوتبال سیاسی و مدیر عاملای سردار از نقطه ی وسط کاغذ و فرو کردن پرگار از پوشش اجباری طعمدار و خاردار از دخترای مجرد باردار متنفرم
كجاي اين شهر بي من نشستي
روي كدوم تخت چشماتو بستي
كي دستتو توو دستش مي گيره
بگو كي واسه چشمات مي ميره
دنياتو با كي داري مي سازي
بخاطره كي مي خواي ببازي
يك شهر و با تو خاطره دارم
دلم شكسته مي خوام ببارم
خبر نداري اين مرد كلافه س
هرروز مثل قبل گوشه ي كافه س
با بغض مي شينه جاي تو خاليه
دنياش آواره ! دنيات عاليه
توو فكر اينم كه كي قلبتو دزديد
كي يك دفعه اومد جهانتو فهميد
كجاي اين شهر بي من نشستي
روي كدوم تخت چشماتو بستي
از وقتي يادم مياد بد شانس بودم
شايدم بي عرضه
از همون اول به هيچي نرسيدم
واسه خيلي چيزا تلاش كردم
ولي به هيچكدوم نرسيدم
و شدم چيزي كه اين روزا ميبيني
واسه رسيدن به تو هم، بي عرضه بودم
بي عرضه بودم كه بهت نرسيدم
ولي نه!!! من نه بي عرضه بودم نه بد شانس
اگه بهت نرسيدم واسه اين بوده كه خودم نخواستم
راستش ميدوني چيه؟ خيلي وقتا آدم تلاش ميكنه
فقط بخاطر اينكه به بقيه ثابت كنه كه ميتونه
ولي وسط يا آخراي مسير، بيخيالِ هدف ميشه
چون هدفش اين نبوده كه به چيزي برسه
فقط ميخواسته خودشو ثابت كنه
خیلی راحت در چشم هایم نگاه کرد و گفت می خواهد برود. حرفی نزدم، نه اینکه عاشقش نباشم ها...نه... دیوانه وار دوستش داشتم.
اما باید با چشم های خودتان ببینید عشق از همان دری که وارد قلبت شده، دارد می رود، تا مثل الان من لال بشوید.
اینجور وقتها من لال می شوم. همه ی وجودم می شود یک چشم، که با وجود ابری بودنش، تمام رفتن های معشوقش را یکجا به تماشا می نشیند. فقط به امید اینکه شاید برود؛ تمام دنیا را بگردد... ببیند هیچ خانه ای گرم و نرمتر از خانه ی قلب منی که ترک کرده نبوده و نیست...
آن وقت دوباره برگردد و این بار آهسته در بزند، و من بی صبرانه بگویم خوش آمدی... بگویم می بینی؟ هیچ چیز این خانه عوض نشده... فقط کمی پنجره های قلبم ترک برداشته ... چون وقتی می رفتی، از همین پنجره یک دنیا تو را تماشا کردم
من ازاین زندگی چیزی نمی خوام
همیشه دستِ رد خورده به سینم
به هر راهی که گفتن خوبه رفتم
نمی تونم تو رو از دور ببینم
میرم بالاترین نقطه ی این شهر
خدا شاید به من نزدیک تر شه
شاید دستامو محکم تر بگیره
نذاره حسِ من با تو هدر شه
دلت که می لرزید من با چشام دیدم
تو زل ِ تابستون چقد زمستونه
هوا گرفته نبود دلم گرفت اون شب
به مادرم گفتم هنوز بارونه
هنوز بارونه
قطار رد شد و رفت مسافرا موندن
مسافرا که برن قطار می مونه
تو برف بارونی قطار قلب منه
قلب شکسته ی من تو برف مدفونه
دونه به دونه غمی ریل به ریل شبم
غم توی خونه ی من هر شبو مهمونه
هر شبو مهمونه
بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم
یه شب که سردم بود به مادرم گفتم
هوا که سرد میشه یاد تو میفتم
طفلی دلش لرزید دلش دوباره شکست
تو زل ِ تابستون تو کوچه برف نشست
تو کوچه برف نشست
مسافرا شعرن تو برف و بارونی
قطار قلب منه چشم تو پنجره هاش
پنجره ها بسته ن مسافرا خسته ن
ببار تا دم صب به فکر هیچی نباش
دونه به دونه غمی غصه یه غصه شبم
کاشکی یه روز صب شه کاش فقط ای کاش
کاش فقط ای کاش
بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم
تمامِ شهر را هم که قدم بزنم
باز به بازوهایت محتاجم
به یک بغلت که درد را به فراموشی بسپارد
خیلی میخواهمت ...
آن قدر که لب خشکیده آب را
خیلی میخواهمت ... آن قدر که پرنده پرواز را
هر صبح با سلامِ تو آغاز میشود
و چه شیرین است بوسیدنِ چالِ گونه هایت
و این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من است
و من هر روز تو را
در درونِ لیوانِ رویِ میزِ صبحانه به هم میزنم
و سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان را
همیشه باش و بمان
که تنها تو آرامِ جانِ منی
كسي چه می داند
شاید همین لحظه
زني
برای مرد سیاست مدارش می رقصد
با پیانو می زند و
آواز می خواند
و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد
کسی چه می داند
شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلر
به خاک و خون کشیدن دنیا بود
کسی سر از کار زن ها در نمی آورد
با سکوتشان شعر می خوانند
با لب هایشان قطع نامه صادر می کنند
با موهاشان جنگ می طلبند
با چشم هاشان صلح
کسی چه می داند
شاید آخرین بازمانده ی دنیا
زنی باشد
که با شیطان تانگو می رقصد
یه وقتایی
دلت می خواد
بری گم شی
بری تووی شلوغی
مثل یک دیوونه ی سرخوش
بری
همرنگ مردم شی
یه وقتایی دلت میخواد بمیری
بمیری ! آخ .... بمیری
یه وقتایی شده واسه تنوع
بخوای یک قتل و به گردن بگیری ؟
یه وقتایی ! یکی میاد ! یکی میره
ولی با رفتنش
لبخند می میره
یه وقتایی نمی خوای مثل مردم شی
بری توی شلوغی بینشون گم شی
یه وقتایی می خوای
تنها بشینی
بخونی
گوش کنی و خوب ببینی
تموم دغدغه ت این باشه یک روز
چجوری میشه به دنیا برینی
یه وقتایی
دو وقتایی
سه وقتایی
عطری که میزنی منو
یاد کسی می ندازه که
چند سال همه دنیام بود
لبخند آرومت منو
یاد کسی می ندازه که
هر روز جلو چشمام بود
طرز نگاه کردنت
حتی لباسای تنت
زنجیره توی گردنت
هم !
ژست عکس گرفتنت
انقدر شبیه به اونه که
بی هیچ منطقی منو
یاد کسی می ندازه که
چند سال همه دنیام بود
از من فاصله نگیر
دستامو محکم تر بگیر
شبیه به اونی که یه عمر
هر روز جلو چشمام بود
می شنوی ؟
اینجا صدایِ بی تفاوتی ها
همه جا را پر کرده است
اینجا انگار کسی
محضِ رضایِ عشق
نمی گوید
دوستت دارم
می بینی ؟
اینجا اوجِ احساس
در اوجِ خواستن
جان می دهد
می میرد
ماندن اینجا بی فایده است
اگر آمدی
من جایی دور کنارِ خوشبختی هایِ کوچک نشسته ام
مثلا کنارِ یک پیرِمردِ تنها
که صورتش نشان از دلتنگی می دهد
و دستانش منتظر برایِ دوباره کنارش بودن
جایی نزدیکیِ آسمان می گردد
شاید هم کنارِ کودکی دارم
باله می رقصم
و شوقِ چشمانش را
نقاشی می کنم
اگر آمدی
بگذار سیر نگاهت کنم
بگذار آنقدر بمانی
تا باورم شود
عاشقی
تا باورم شود
عاشقم
بگذار آنقدر در هم غرق شویم
که خدا گم کند ما را
که نداند من کجایم
تو کجایی
و بعد
بخندد به
دیوانه تر از خودش
و ما خوشبخت شویم
از این همه خدا
صدات می پیچه توو مغزم
دارم سردرد می گیرم
تبت بدجور واگیر داشت
دارم آهسته می میرم
پر از حس هوسمرگی
پر از زخمم پر از غمدرد
نمردی واسه من اماا !
یه احمق واسه تو تب کرد !
منو تو هر دو امروزو
واسه آینده میسازیم
ما انقد عاشقیم از قصد
به هم بازی رو می بازیم
گزارشگر تلویزیونی از لوریس چکناواریان( هموطن مسیحی ما و از بزرگترین موزیسین های جهان) پرسید: از اینکه یک اقلیت مسیحی در ایران هستید چه حسی دارید؟
وی بلافاصله جواب داد: اقلیت خودتی من ایرانی ام!
شايد يک رؤياست، همه يک رؤياست، که غافلگيرم میکرد، بيدار میشوم، در سکوت، و ديگر هرگز نمیخوابم، اين من میشود، يا رؤيا، باز هم رؤيا، رؤيای سکوتی، سکوتی رؤيايی، لبريز نجواها، نمیدانم، فقط کلمات است، بيداری هرگز، فقط کلمات، چيز ديگری نيست، بايد ادامه دهی، همينوبس، چندی ديگر متوقف میشوند، خوب میدانم، حسش میکنم، چندی ديگر ترکم میکنند، سکوت میشود، لحظهای، چند لحظهی ناب، يا مال من میشود، آنکه ماندنی است، که نماند، که هنوز میماند، اين من میشود، بايد ادامه دهی، نمیتوانم ادامه دهم، بايد ادامه دهی، ادامه میدهم، بايد کلمات را بگويی، تا آن وقت که چيزی ازشان باقی مانده، تا وقتی که مرا بيابند، تا وقتی که مرا بگويند، درد غريب، گناه غريب، بايد ادامه دهی، شايد پيش از اين تمام شده است، شايد پيش از اين مرا گفتهاند، شايد مرا به آستانهی قصهام رساندهاند، روبهروی دری که به قصهام گشوده میشود، که غافلگيرم میکند، اگر باز شود، اين من میشود، سکوت میشود، آنجا که هستم، نمیدانم، هرگز نمیدانم، در سکوت نمیدانی، بايد ادامه دهی، نمیتوانم ادامه دهم، ادامه میدهم.
ازین زندگی سگی خسته ام
خدا شاهده حال من خوب نیست
تمومِ تنم زخمی از مردمِ
میدونم که اقبالِ من خوب نیست
ازین زندگی سگی خسته ام
ازین زندگی پر از استرس
تمومِ دَرا روو به من بسته اَس
دارم کم میارم به دادم برس
پ .ن : يكم ارديبهشت،روز بزرگداشت سعدى را به كليه سعدى شناسان،سعدى دوستان،سعدى خوانان،سعدى خوران،سعدى بازان،سعدى گرايان،سعدى سرايان،سعدى نويسان،سعدى پژوهان و سعدى پروران ايران تبريك ميگويم.
کنارت زندگی خوبه
کنارت سخت خوشبختم
چه احساس عجیبیه !
باهات بدبخت خوشبختم
عرض تسلیتی هم داشته باشیم به دوستان استقلالی در این غروب دل انگیز جمعه و یادآوری این موضوع که از این به بعد تنها عددی که باقیمونده براشون، عدد پی هستش که می تونند براش خاطره سازی کنند بالاخره یه جوری. موفق باشید. :))
دارم تلو... دارم تلو... از «نيستي» مستم حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»! «بودم!» بله! مثل جهاني از تصوّرها «بودم!» بله! در رختخوابت، توي خرخرها «بودم» شبيه رفتنت هر صبح از پيشم «بودم» شبيه مشت کوبيدن به آجرها حالا منم! که پاک کرده ردّ پايم را مي کوبم از شب ها به تو سردردهايم را
دست کم وقتی ما نوجوان بودیم و بازی استقلال و پرسپولیس را تماشا میکردیم حتا اگر بازی گل هم نداشت چند تا فن کاراته و کشتی کچ یاد میگرفتیم و میآموختیم چگونه به شکل صحیح از “آنجا”یمان محافظت کنیم… این روزها که بازیشان را میبینی از یک طرف فنون خانهداری و گلدوزی را یاد میگیری و از طرف دیگر احساس میکنی انگار دیگر چیزی برای محافظت وجود ندارد!
سلام بر بندگان درگاهم امروز میخوام شما رو به یه رپر خوشتیپ جناب شوتلو معرفی کنم
تشل ... شما
شما ... تشل
هاي بانــو
طـنـبــورت را بــه دســت گـيــر
تـا از مـعــراج آتــشـناك مــن
امـشــب در بالـيــن تـو
مـوسيــقي قــرن مـتــولد شــود!
عيد رو تبريك نميگم چون حال و هوام پاييزيه . فصلا فقط يك تغييرن كه حاصل عشق بازيه كره ي زمينه . عيد يعني يك سال به مرگ نزديك تر شدن ، عيد يه اتفاقه كه ما رو فقط سرگرم مي كنه سرگرم خيلي چيزاي پوشالي در حالي كه اگر كمي دقت كنيم هيچ اتفاق خاص و ويژه اي نيست فقط عدد تغيير مي كنه و مثل يك لطيفه مي مونه كه مارو كمي سرگرم ميكنه و مي خندونه . حس خوبي ندارم به ساعت هايي كه تغيير ميكنن به ثانيه ها و دقايق و روزها و ...... سخته خوشحال بودن واقعي سخته دلت قرص باشه به اينده سخته باور كني سال جديد سال خوبي مي تونه باشه چون مي دونيم هيچ چيز نيست . دوست دارم خوشحال باشم اما نمي شه چون مي بينم اتفاقايي كه مي تونن خوشحالم كنن حتي اميد خوشحالي رو هم بهم نمي دن ... چون اميدي كه هست قبل تحويل سال خودش ميگه هيچ تغييري نيست هيچ تلاشي نيست و حتي دلگرمت نميكنه ، امسال سال عجيبي بود خيلي ها قلبمو شكستن خيلي ها خنجر زدن خيلي ها خيلي بدي ها كردن و و و و به قول محسن چاوشي خيلي دلم گرفته از خيليا .... من هم بد كردم دل شكستم و فقط اميدوارم بخشيده شم و اميدوارم در اينده تكرارشون نكنم .... سال نود و پنج بايد شكستت بدم و تمام تلاشمو مي كنم تا شكستش بدم هرچند سوررءال ترين اتفاقه