بن بست
تعداد بازديد : 1065

دوستم داشت و
ديوانه ي لب هايم بود؛
دوستم داشت و
به گاه نفس تازه كردن
در ميان دو بوسه
در گوشم نجوا مي كرد كه:
لب هايت شيرين است.
و من،
در آرامش ميان دو بوسه
- در هزار توي خويش -
نجوا مي كردم كه:
چه تلخ است لب هايش.
به هر کجای تنت که دست میزنم
نوایی میدهد ...
یا تو خود موسیقی هستی
یا تنت یک وسیله موسیقی ...!
ایـن ســالــهـا را خــوب بـه خـاطــر بـســپـار
سـالــهـائـی کـه لـبـخــنـد، دگـرگـیــسـی کـامـلــی از غــم شــده
و مــن هـائــی کـه در تـنــهــائـی شـان غـنــی تـر شـده انـد
ایــن ســالــهـای بـا فــصـل مــشــتـرک درد را بــه خـاطــر بـســپـار
و هــیــچ نــگـو ...
وقتي دلخور ميشوي
از بي حواسي هاي من..
آيه ي تازه اي بفرست!
سلولهاي من به هدايت محتاجند
و به وحيِ نگاهت..
محتاجتر!..
بلند شو و بایست !!
اگه دلت خواست خورشیدم باش
اگه دلت خواست مهتابم شو
شبا که خوابی آروم آروم
اگه دلت خواست بی تابم شو
اگه دلت خواست آوازم باش
اگه دلت خواست آهنگم کن
تو که نباشی ؛ خیلی تنهام
اگه دلت خواست دل تنگم کن