دیگه اسمتم فراموش کردم
تعداد بازديد : 143
دستاشو نگرفتم
وقتی قلبش رفته نمیشه نگهش داشت !
بغض کردم
نخواستم اشکامو ببینه
نشستم و سرم رو به هوای بستن بند کفشاش آوردم پایین تا کمتر نگاهش کنم ....
داشت گریه می کرد
اینو از اشکاش که می خورد روی سرم فهمیدم
چرا گریه ! خودش می خواست بره !
خیلی سخت بود بلند شم و اشکام و التماس توو چشمامو ببینه ...
اون نفهمید که من جلو پاش زانو زدم و بندکفش بستن فقط یه بهانه س ...
قدرت پاشدن نداشتم
قدرت رفتن نداشت
روبروش وایسادم ، نگاه می کردیم به هم
دوست داشتم بغلش کنم اما می ترسیدم
با صدای لرزون بهم گفت فقط یک جمله بگو ...
سخت بود !
باید چی میگفتم !
نگاهش کردم ، چشمامو بستم و گفتم
عشق مثل یه ادکلنه خیلی شیکه
تا وقتی هست خوبه
اما وقتی برای اخرین بار می زنیش و تموم میشه عطرشو عمیق تر حس می کنی و حس می کنی عطرش بیشتر موندگار شده روی لباست ..
برو ولی بدون تنم بوی عطر تن تورو میده . . .
نگاهم کرد .... حرفی نزد ...
بهش گفتم تو آخرین جملتو بگو ...
گفت ....... !